مهرجویی رفت و آثارش ماندگار شدند!

مرگ باورنکردنی کارگردان نام‌آشنای سینمای ایران به همراه همسرش یکی از اتفاقات عجیبی است که این روزها به گوشمان خورده و همه ما را شوکه کرده است. مرحوم داریوش مهرجویی کارگردان پرفراز و نشیبی بود که چندتایی از آثار خود را با نویسندگی همسرش، مرحومه وحیده محمدی فر ساخت. در فیلم دکور این هفته از چیدانه تصمیم گرفتیم سری به فیلم‌های معروف داریوض مهرجویی عزیز بزنیم و طراحی صحنه این آثار را از منظر معمارانه بررسی کنیم. با ما همراه باشید.

هامون

طراحی صحنه فیلم هامون که به دست ژیلا مهرجویی انجام شد بسیار متفکرانه شکل گرفت. شاید بتوانیم ادعا کنیم که این طراحی صحنه و لباس یکی از منحصربفردترین نمونه‌های زمان خودش بود. لباس‌های انتخاب شده نقش مهشید (با بازی بیتا فرهی) به شکل ماهرانه‌ای با ممیزی سخت دهه 60 و 70 جور در آمد.

داستان فیلم حول محور مردی به نام هامون (با بازی خسرو شکیبایی) است. هامون در زندگی شخصی خود با همسرش مهشید اختلاف دارد و زندگی این دو به دلیل مشکلات روحی هامون در حال فروپاشی است. هامون هزاران نقطه ضعف دارد و در وضعیتی بیمارگونه به سر می‌برد. هامون در فیلم مهرجویی مصداق بارزی از «روشنفکرِ به بن‌بست رسیده» است.

افکار پیچیده و درونیات بغرنج هامون دنیای بیرون او را هم به آشفتگی کشانده و این شلختگی ذهنی و پریشان حالی در نوع طراحی صحنه نیز بروز کرده است. به گونه‌ای که در بسیاری از سکانس‌ها شاهد یک دکور بهم ریخته و پر هرج و مرج هستیم و مخاطب با دیدن این صحنه‌ها ناخودآگاه آشوبی که در زندگی این زوج برقرار است را لمس می‌کند.

هامون و مهشید نماد روشنفکران زمان خود هستند. خانه آن‌ها یک خانه کاملا ایرانی و دهه هفتادی است و  قرار دادن یک کتابخانه بزرگ در خانه می‌خواهد سطح فرهنگی این زن و مرد را به رخ مخاطب بکشد. اما چه فایده که این دو در دنیای شخصی خود هیچ نیستند جز انسان‌هایی گمگشته، ندانم‌کار و ناسازگار که بلد نیستند عاشق باشند. استفاده زیاد از رنگ سفید در طراحی لباس و دکوراسیون خانه نشانگر پاکی یک عشق است که در کشمکش روزمرگی‌ها مظلوم واقع شده و محکوم به مرگی هولناک است.

لامینور

تمام فیلم لامینور ایرانیزه شده است. از سکانس اول و نمایش فرش‌های باشکوه ایرانی تا طراحی دکوراسیون و انتخاب لوکیشن و صحنه‌پردازی‌های فیلم. اگر سری در خانه بچرخانید احتمالا متوجه این موضوع می‌شوید که عوامل صحنه برای پیدا کردن و چیدن این وسایل آنتیک چقدر به زحمت افتاده‌اند. خانه لواسانی‌ها یک خانه کلاسیک است پر از لوازم سنتی و عتیقه. شاید زمانی که همراه فیلمبردار از حیاط بزرگ و باغ‌مانند خانه می‌گذشتیم تا به داخل بیاییم توقع داشتیم با یک دکور لوکس و مدرن مواجه شویم اما واقعیت این است که این نوع چیدمان دقیقا نمادی است از فضا و حال و هوای سنتی این خانواده.

آقای لواسانی که یکی از حاجی‌بازاری‌های راسته فرش‌فروش‌هاست از آن مردهای سختگیر و لجباز است که برای به کرسی نشاندن حرفهایش دست به هرکاری می‌زند و با هیچکس هم شوخی ندارد. همین روحیه زندگی را برای اعضای خانواده سخت و غیرقابل تحمل کرده است. هیچکس دوست ندارد در یک پادگان پر از قید و بند زندگی کند که فرمانده آن هیچگونه انعطافی در برابر هیچ چیز ندارد.

این فضای ناراحت‌کننده در ظاهر خانه هم خودش را نشان می‌دهد. در این دکوراسیون هیچ خبری از رنگ‌های شاد و پرنشاط نیست. خاکستری، قهوه‌ای، مشکی و رنگ‌های سنگین اینچنینی بیشترین نمود را در دکوراسیون خانه دارند. حتی با وجود یک دخترک پرشور و سرخوش در خانه باز هم هیچ نشانی از شادی دیده نمی‌شود و جو سنگینی که پدر به خانواده تحمیل کرده این حالت مغموم را در فضای خانه به وجود آورده است. گویی در انتخاب ظاهر دکوراسیون هم نظر او بر همه اعضای خانواده برتری داشته است! وجود تابلوهای بزرگ در اتاق پذیرایی مذهبی اعتقادات دینی خانواده را به خوبی نشان می‌دهد درصورتی که قاب‌های دخترانه با طرح‌های فانتزی از رقص و شادی که با سلیقه نادی به دیوار آویزان است در سایزهای کوچک و پشت درب آشپزخانه نصب شده است، جایی در حاشیه خانه که کسی هم به آن دید ندارد.

در این میان دنیای پدربزرگ (علی نصریریان) دنیای دیگری است. او نمادی از روشنفکرهای نسل قدیم است و سهمی از این خانه ندارد به جز یک اتاق کوچک که بخشی از آن را تبدیل به یک صومعه شخصی کرده است. معبد کوچک او با آن نور قرمز و قاب عکس عزیزان از دست‌رفته و شمع‌هایی که ردیف به ردیف روشن هستند و زبانه می‌کشند پناهگاه خوبی است برای این که پیرمرد روبروی قاب عکس‌ها بنشنید، گریه کند و به خاطرات قدیمی خود پرتاب شود. نورپردازی این بخش خانه هوشمندانه انتخاب شده است، زیرا این رنگ هیجان و تلاطم روحی پیرمرد را زمانی که در این مکان قرار می‌گیرد تقویت کرده و برافروختگی و اضطراب او را به مخاطب القا می‌کند.

آقاجون در این خانه تنها نجات‌دهنده نادی است، او امید به زندگی را در این دختر زنده نگه داشته و با هر ترفندی به او کمک می‌کند تا مسیر رویاهایش را در پیش بگیرد. اگر نگاهی به اتاق پدربزرگ بیندازیم در کنار تمام اسباب و وسایل آنتیک و قدیمی و قاب عکس‌های خانوادگی و قطعات عتیقه‌ای که احتمالا طراح صحنه گوشه و کنار تهران را زیر پا گذاشته تا تک تک آن‌ها را پیدا کند، یک کتابخانه بزرگ و غنی دیده می‌شود و خب! کتاب و کتابخانه همیشه سمبلی از آگاهی و بینش و معرفت بوده است. کتاب‌هایی که بعضی از آن‌ها کهنه و پوسیده و بعضی دیگر تازه و جدید هستند و این یعنی پدربزرگ هیچگاه دست از مطالعه و علم‌اندوزی برنداشته است. درست است که او متعلق به نسل قدیم است اما همین کتابها ذهن و افکارش را جوان نگه داشته و جهان‌بینی و ادراک او از نیازهای نسل جدید بی‌نظیر به نظر می‌آید.

علی سنتوری

علی سنتوری یکی دیگر از آثار پرماجرای مهرجویی بود. هرچند که سنتور پرخاطره مهرجویی عاقبت دزدیده شد و به دست نااهلان افتاد و هزاران خاطره را با خود برد. بد نیست در این میان از طراحی صحنه جذاب فیلم علی سنتوری هم یادی کنیم. دکوراسیون خانه علی و هانیه جطئیات جالبی را با خود به همراه دارد.

پرده‌های حصیری خانه‌ی علی و هانیه خبر از زندگی ساده و دور از تجمل این زوج می‌دهد. به دلیل کمبود وسایل خانه و کوچک بودن ابعاد آن نمیتوان گفت که خانه‌ی آن‌ها از سبک خاصی از دکوراسیون پیروی میکند اما وجود طرح‌های سنتی و گلیمی برای رو میزی ها و ملافه‌ها می‌تواند خانه‌ی آن‌ها را به سبک سنتی ایرانی نزدیک تر کند. کاناپه‌ای دو نفره ، تلوزیونی کوچک، تراسی پر از کبوتر فقط برای ما تداعی یک زندگی ساده همراه با عشق را دارد که از تجمل‌های بی جا گریزان است و فقط به یک چیز اهمیت میدهد: عشق.

علی نوازنده سنتور است و هانیه معمولا پیانو می‌نوازد. سنتور یک نوع ساز سنتی به حساب می‌آید و پیانو سازی کاملا مدرن است. همین موضوع نیز سبب گشته که هانیه و علی با یکدیگر هم عقیده نباشند و سبک دکوراسیون آن‌ها نیز ترکیبی از دو سبک سنتی و مدرن باشد.

خانه علی بعد از رفتن هانیه تغییراتی چشمگیر پیدا کرد. این خانه با وجود هانیه همواره پر از گلدان‌‌هایی با گل‌های طبیعی بود و نور پردازی خانه به شکل خیره کننده‌ای زیبا به نظر می‌رسید اما با پیشرفت روند داستان کم کم خانه‌ی آن‌ها در کم نوری و تاریکی فرو رفت و گلدان‌ها خالی از گل شدند. با به وجود آمدن اختلاف‌هایی بین هانیه و علی، فضای خانه‌ی آن‌ها نیز رو به مشوش بودن و بی‌نظمی می‌رود‌. بعد از رفتن هانیه، خانه خالی از هر رنگ و بویی می‌شود و علی میان پوستر‌های سیاه سفید هنرمندان تنها‌ می‌ماند. اما این پایان ماجرا نیست، خانه‌ی علی بدون هانیه بالاخره روزی خراب میشود و تمام خاطراتش زیر آوارها دفن شده و علی را راهی کوچه خیابان‌ میکند…

درخت گلابی

محمود نویسنده‌ای است که برای نوشتن باقیمانده کتاب خود پس از سالها پا به باغ پدری خود می‌گذارد. این باغ گلابی برای محمود سرشار از خاطره‌های نوجوانی است، زمانی که شیفته دخترعمه خود بود و برایش شعرهای عاشقانه می‌سرود. آن‌ها در همین باغ و زیر همین درخت‌های گلابی عاشق یکدیگر شدند و حالا دخترک مرده و محمود پس از سالیان دراز دوباره به میعادگاه کودکی‌اش پا گذاشته است.

مهرجویی عاشق معماری ایرانی بود. او در اغلب آثار خود به نحوی معماری فاخر ایرانی را به رخ مخاطب می‌کشید و حتی زمانی که از زندگی روشنفکران و مدرن‌پسندان حکایت می‌کرد یکطورهایی صحنه را ایرانیزه طراحی می‌کرد. درخت گلابی نیز ماجرای زندگی پرتلاطم نویسنده‌ای سیاسی و روشنفکر را بیان می‌کند که تمام گذشته‌اش در گوشه و کنار این عمارت تماما ایرانی سپری شده است. معماری زیبای این خانه با گچبری‌های پیچیده، ستون‌های ابزارخورده و کتیبه‌های کنده‌کاری‌شده حقیقتا شگفت‌انگیز و باشکوه به نظر می‌رسد.

هنر طراحی صحنه به خوبی می‌داند که با تنظیم کردن چند المان ساده چطور می‌تواند یک فضای شاد و پرشور یا دلگیر و افسرده ایجاد کرد. زمانی که تاریخ داستان به دوران کودکی محمود بازمی‌گردد این خانه سرشار از رنگ، سرزندگی و سرخوشی‌های کودکانه است. پنجره‌های بلند نور را به درون دعوت می‌کنند و فضای خانه را به بهشتی شاد و زنده مبدل کرده‌اند.

اما پس از سال‌ها دیگر خبری از آن رنگ و نور نیست و تا چشم کار می‌کند تاریکی و دلمردگی در فضای عمارت جولان می‌دهند. دیوارهای پوسیده و رنگ و رو رفته خبر می‌دهند که ساکنان این خانه رفته‌اند و چیزی جز تنهایی برای محمود باقی نمانده است. حالا دارایی او چیزی جز یک میز تحریر، چند برگه کاغذ پراکنده، قلم و یک پاکت سیگار نیست. فضای تاریک و بی‌نوری که محمود در آن قرار گرفته سرشار از حزن و دلتنگی برای عشق از دست رفته است. در این تاریکی تنها نور امید همین قاب پنجره است: پنجره‌ای رو به درخت‌های گلابی.

نارنجی پوش

و اما فیلم پرحاشیه داریوش مهرجویی!

نارنجی پوش زمانی که اکران شد صدای بسیاری از سینماگران را درآورد. به گونه‌ای که عده‌ای معتقد بودند فیلمنامه‌ای که مهرجویی به همراه همسرش یعنی مرحوم وحیده محمدی فر نوشته‌اند بیشتر از یک خط ندارد و باقی هرچه هست حواشی و شاخ و برگ است.

حامد آبان (حامد بهداد) یک عکاس تبلیغاتی است و یک زندگی کاملا معمولی دارد. او با خواندن یک کتاب فنگ شویی پی به ارزش پاکیزه نگه داشتن محیط زیست می‌برد و ناگهان تصمیم می‌گیرد نه تنها خانه‌اش را، بلکه تمام تهران را از آلودگی بزداید! در بسیاری از سکانس‌هایی که در نارنجی پوش می‌بینیم حامد بهداد به صورتی مجنون‌وار کار و زندگی‌اش را رها کرده و در حال سابیدن و تمیزکاری خانه و جارو کردن و نظافت خیابان‌های شهر است. قرار دادن المان‌های کتاب و کتابخانه در خانه حامد قرار است  او را فردی روشنفکر و بامعلومات نشان دهد، اما رفتار نابخردانه و گاه هتاکانه حامد نسبت به مردم کوچه و خیابان و حتی خانواده‌اش کاملا مغایر با این هدف است.

طراحی دکور خانه حامد و نهال نیز در راستای هدف فیلم یعنی پاکی و پاکیزگی است! خانه حامد یک خانه خلوت است که عناصر زیادی در دکوراسیون آن دیده نمی‌شود. مبلمان، کابینت، کاشی‌ها، پرده و بسیاری از اجزاء خانه به رنگ سفید انتخاب شده‌اند تا از این رنگ بعنوان نمادی از کانسپت پاکیزگی استفاده شود.

در پایان …

داریوش مهرجویی سازنده فیلم «گاو» بود، سازنده «دایره مینا» و «اجاره‌نشین‌ها». او با «مهمان مامان» به خانه‌های دلمان پا گذاشت و با «طهران تهران» قلبمان را پر از ترانه کرد. ما هنوز هم که هنوز است دیالوگ‌های «هامون» و «پری» را در فضای مجازی برای همدیگر می‌فرستیم و با «درخت گلابی» شعرهای گلی ترقی را زمزمه می‌کنیم. مهرجویی در موج نوی سینمای ایران روحی دیگر دمید و تا آخرین دم، تمام قد از تک تک آثارش دفاع کرد. دلمان برایتان تنگ می‌شود آقای مهرجویی عزیز … روحتان شاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا